|
جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, :: 1:20 :: نويسنده : صنم
وقتی دخترک سآپــورت پوششهر چشمهــا را بــﮧ دنبال خود مــی کشاند چــــــادرمــ را عاشقانـه تر مــی پوشم چـــآدر یعنی اهای نامحرم برای دستهایم نقشه نکش این دستها فقط برای گرفتن دستان یک نفرند برای بدنم نقشه نکش به اندامم نگاه نکن طرز فکرم را نگاه کن آرامشم را نظاره کن چادر یَعنـﮯ من آرامش میخواهم اما نه فقط برای خودم بدان این سیاهی چادر برای تو هم آرامش می آورد همین خودخواه نبودن است که چادرم را با عشق مییوشم
بوی زهــــــــرا و مــــریـــم و هــاجــــــر از پَــر چادرت سرازیر است .... ! بشکند آن قلم که بنویسد : " دِ مُده گشت و دست و پا گیر است " ای کاش وقتی خداوند در {کافه ی محشر} بگوید چه داشتی .... ؟ زهـــــرا (س) سر بلند کند و بگوید : حســــــــاب شد ! مهمان من .... !
خدايا ! گاهي که دلم از اين و آن و زمين و زمان مي گيــرد ، نگاهم را به سوي تو و آسمـان مي گيرم ، و آنـقـدر با تــو درد دل مي کنـم ، تا کم کم چشـــــــــم هايم با ابـرهاي بارانيت همراهي مي کنند و قلبـــم سبک مي شود آنــوقــت تو مي آيي و تــــــمـــــــــام فضاي دلـم را پر مي کني و مـــــن ديـــــــگــــر آرام مي شــــــوم نظرات شما عزیزان:
|